سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فلب های غمگین

دستانم را در دستانت گرفته ای ومرا با خود به اوج میبری....

انقدر بالا که جز من و تو و عشق بین ماچیز دیگری وجود نداره.....

انقدر بالا که تنها چشم من تو را میبیند......

و دستانم تنها گرمای دستان  تو را حس میکند...

انقدر بالا که دیگر دنیایی جز چشمهای تو در برابر چشم هایم نیست....

چشم هیم را بازو بسته میکنم...

اه....دوباره همین اتاق تاریک...دوباره همین رویای با  تو بودن...

 

*******************


در چشمانم خیره شدی اخساس میکنم با چشمانت داری ئاعماق وجودم را میکاوی.....

دلیلش را نمی دانم و حتی نمی خواهم که بدانم....

ترسم از این است که بعد از چند لحظه بگویی:من لیاقت این چشم هارا ندارم عزیزم....


****************


دستام سردن سرد سرد  انقدر که انگار در برف و بوران بو ده اند...

و تو این را درک کردی...

دستانم را گرفتی..

اما هیچ وقت به این فکر نکردی که دستانم به گرمای دستانت عادت خواهند کرد....


**************


بازم خنده...

بازم شوخی...

چرا انقدر بیخیالی؟؟؟؟

چرا حتی عشقم را...دلم را...به شوخی گرفته ای؟؟؟

باور کن ...باور کن همین شوخی ها روزی دامن گیرت خواهد شد....


*******


بهم خندید و گفت چرا نه؟؟؟

بهش یه لبخند زدم و گفتم :چون دلم دیگه بهم اعتماد نداره...





 


نوشته شده در پنج شنبه 91/9/23ساعت 11:41 صبح توسط farnoosh نظرات ( ) | |


پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ